آیتالله احمد مجتهدی تهرانی
استاد داستانهای طنز اخلاقی
روزی که شیخ احمد مجتهدی به دعوت اهالی محل به مسجد ملامحمد جعفر آمد و مشغول تربیت طلبهها در این مسجد شد، کمتر کسی فکر میکرد این مسجد تبدیل به یکی از مشهورترین مراکز دینی کشور شود و طلبههایی در این مدرسه تربیت شوند که هرکدام توانایی تربیت شاگردان بسیاری را داشته باشند. ایشان از ۱۶ مرجع از جمله امام خمینی (رحمتاللهعلیه) و مقام معظم رهبری، اجازهنامه تصدیگری امور شرعی داشتند .
مرحوم آیتالله احمد مجتهدی تهرانی در نهم مهرماه سال ۱۳۰۲ شمسی برابر با دوم رجبالمرجب سال ۱۳۴۳ قمری در تهران چشم به جهان گشود.
آیتالله مجتهدی در سال ۱۳۶۲ قمری و در سن ۱۹ سالگی به کسوت روحانیت درآمد و قبل از آن در بازار تهران مشغول به کار بود و پدر ایشان یعنی مرحوم محمد باقر راضی نبود که فرزندش طلبه شود ولی بر اثر عشق و علاقه زیادی که جناب استاد به علم و دانش داشت به سوی طلبگی روی آورد، با توجه به مخالفت پدر، سالها با عسرت و سختی زیادی، در لباس روحانیت به تحصیل علم پرداخت و بعد از سالها نه تنها پدر راضی شد بلکه بر وجود چنین فرزندی در نزد خویشان و نزدیکان و در اجتماع افتخار میکرد
آیتالله احمد مجتهدی تهرانی صبحها در مسجد مرحوم حاج سید عزیزالله بازار برای طلاب به تدریس کتب ادبیات و فقه مشغول بود و بعد از ظهرها هم برای کسانی که روزها شاغل بودند و بعد از ظهرها درس میخواندند به تدریس کتب حوزوی از قبیل مطول، سیوطی، مغنی، منطق و غیره میپرداخت.
متن زیر خلاصه ی گفتگویی است که با آیت الله مجتهدی پیش از وفات ایشان انجام گرفته است و در آن به بازگویی بخشی از زندگانی خود می پردازند .
ماجرای طلبگی
تقدیر الهی این بود که من بهسمت حوزه و طلبگی بیایم. ۹ سالم بود که به تشخیص ناظم مدرسهمان پیشنماز شدم. فکر میکنم کلاس دوم یا سوم بودم. بعد از مدتی با جوانی رفیق شدم که با راهنمایی او در کلاسهای قرآن چهارراه مولوی و دروس حوزوی ثبتنام کردم.
ابتدا در محضر سیدی که جامعالمقدمات میگفت، درس خواندم، اما بعد از مدتی همه محصلان بههمراه استاد تصمیم گرفتیم دنبال استاد بهتری برویم تا آنکه مسجد لرزاده را به ما معرفی کردند و رفتیم آنجا.
همزمان با خواندن درس طلبگی در بازار تهران با ماشین تحریر کار میکردم. در اصل میرزا بنویس بودم و کاملا به کارم تسلط داشتم. با آنکه نوجوان بودم، پالتوی بلندی میپوشیدم و عرقچین بر سر میگذاشتم، مثل مردهای ۵۰ یا ۶۰ ساله، برای همین همه به من آقا میرزا میگفتند. آن روزها مرحوم شیخ علیاکبر برهان در مسجد لرزاده تدریس میکردند. هر روز صبح، قبل از اینکه سر کار بروم، نزد ایشان رفته و درس میخواندم تا آنکه اواخر کتاب «سیوطی»، عشق طلبگی عجیب به سرم زد و تصمیم گرفتم بازار را رها کنم و تمام وقت در حوزه بمانم.
همان سال به قم رفتم، مدرسه فیضیه را بلد نبودم. از چندین نفر سؤال کردم. حال و هوای آن روزهای قم بسیار عجیب بود. صبحها طلبهها عمامه به سر دستهدسته در حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) با هم مباحثه میکردند. آنقدر عاشق درس و بحث بودم که شب عید برخلاف همه طلبهها در قم ماندم و به تهران نرفتم. عید داخل حجره تنها نشسته بودم و درس میخواندم. موقع شام چند تخممرغ نیمرو کردم و یادم افتاد الان طلبههای دیگر با خانواده نشستهاند و پلوی شب عید میخورند، اما با خودم حرف میزدم و دائم میگفتم نیمروی قم بهتر از پلوی تهران است. واقعا عاشق درس بودم.
وقتی از قم بازگشتم، ابتدا قصدم آن بود که به بازار بروم و بازهم میرزا بنویس شوم. البته همراه با کار بهطور افتخاری و رایگان منبر بروم و کارهای تبلیغی کنم. عدهای از دوستان گفته بودند شیخ محمدحسین زاهد (رحمتاللهعلیه) در مسجد امینالدوله تهران دست تنها است و نیاز به کمک دارد. به پیشنهاد آقای حقشناس، از علمای بزرگ تهران، به مسجد امینالدوله رفتیم و درست پشت سر ایشان ایستادم و نماز را خواندم. بعد از نماز از آقای حقشناس خواستند منبر بروند، اما ایشان مرا نشان دادند و گفتند: امشب ایشان منبر میروند. حالا من برای نخستینبار بود که به این مسجد آمده بودم. بالای منبر رفتم چند مسأله گفتم و تعدادی از صفات مؤمنان را بیان کردم، شیخ هم داخل محراب نشسته بود و زیر لب طیبالله میگفت.
فردای آن شب، آقای حقشناس مرا دید و گفت، شیخ محمدحسین زاهد بسیار منبر شما را پسندیده و درخواست کرده در اداره حوزه و مسجد کمکش کنید. آقای حقشناس آن روز به من گفت شیخ تا حالا به هیچکس غیر از شما طیبالله نگفته است؛ به هر حال کار خدا بود. از آن به بعد شبها به مسجد میرفتم و حدیث و مسأله میگفتم. بعد از چند وقت شیخ از من خواستند تفسیر قرآن بگویم و من کلاسهای تفسیر را شروع کردم.
مدرسه ملا محمد جعفر یا مجتهدی
از سال ۷۵ قمری یعنی سال ۱۳۳۳ شمسی به مدت سه سال فقط کلاسهای شبانه داشتیم. بعد از چندوقت با مشورت تعدادی از علما و به دعوت اهالی محل به مسجد ملامحمد جعفر (حوزه علمیه کنونی) آمدم. ۵۲ سال پیش که به این مدرسه آمدم، اینجا یک بنای مخروبه و محل نگهداری خاک زغال و خمره ترشی بود، اما با کمک مردم و اهالی محل و تعدادی از تجار، سر و سامانی به این مسجد دادیم و با تعداد کمی طلبه کار را شروع کردیم.
از شهدای معروف، شهید چمران، فیاضبخش و تندگویان و شهید بروجردی شاگرد ما بودند. مدرسه ما شهیدان بسیاری به اسلام تقدیم کرده است که عکسشان در حیاط مدرسه نصب است.
چند داستان طنز و شیرین از زبان آیت الله مجتهدی :